خوب ترین حادثه میدانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام...
ای عشق
به شوق تو گذر میکنم از خویش
تو قافِ قرارِ من و من
عین عبورم...!
وقتی حصار غربت من تنگ می شود
هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود
از بس فرار کرده ام از خویشِ خویشتن
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود...
رنج فراق هست و امید وصال نیست
این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درد دل کنم و دردسر شود
جبرئیل از عرش پایین آمد و با اشک گفت
لا یَتیم الّا رُقیّه لا شَهید الّا حُسین (ع)