امروز ،
آرام ترین
لحظه ی دلگیر کننده ی
ناب ِ دنیاست !
گر تو را
با ما تعلق نیست
ما را شوق هست
ور تو را
بی ما صبوری هست
ما را تاب نیست
گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من ، در چشم عاشق آب هست و خواب نیست...!
گفته بودی با قطار اینبار خواهم رفت و من...
مانده ام باید چطور این چرخ را پنچر کنم!
بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه
از خدا باید بخواهی تا «منِ او»* یت کند
رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد
ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم!
تو
تمام
تنهایی
هایم را
از من گرفته ای
خیابان ها
بی حضور تو
راه های آشکار
جهنم اند....
اُطلِبُ العشق مِنَ المهدِ الی تا به ابد
باید این جمله برایِ همه دستور شود!
بسی گفتند دل از عشق برگیر ...
که نیرنگ است و افسون است و جادوست...
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم ...
که او زهر است ؛ اما نوشداروست ..!