هوشنگ ابتهاج 1

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه

این دیده از ان روست که خونابه فشان است

دردا و دریغا که در این بازی خونین

بازیچه ایام دل آدمیان است...

روشنا! ۱ خوشم اومد :)

فواد میرشاه ولد 1

در سرم باش و بیا یکسره سرسام بده

قدری از باده ی ته مانده در آن جام بده


روشنا! ۰ خوشم اومد :)

ناظم حکمت 2

شادی کوچکی میخواهم

آنقدر کوچک که کسی نخواهد آن را از من بگیرد


روشنا! ۰ خوشم اومد :)

ناشناس 2

مویِ لَخْتَتْ,مثلِ پنبه نرم,مثلِ شب،دراز ..


یک سوال:آیا تو هم، شامپویِ پَرژَک می زنی


روشنا! ۱ نظر ۰ خوشم اومد :)

حسین منزوی

ز عشق های جوانی، عزیزتر دارم

تو را که گرمی خورشید در خزان خوش تر …


روشنا! ۰ خوشم اومد :)

مهدی فرجی 2

خورشیدمی و عادت هر روزه ام اینست


یک پنجره مبهوت تماشای تو باشم...


پ ن

ممنون بابت دقت اقای شهاب غ! و تصحیح شعر!

:)

روشنا! ۱ نظر ۱ خوشم اومد :)

قیصر امین پور1

زمن عبورمیکنی ودم نمیزنی...


تنهادلم خوش است که شایدندیده ای...

روشنا! ۱ خوشم اومد :)

کامران رسول زاده1

تو دیگر چه جور معشوقی هستی ؟

نه دستم به تو می رسد

نه می توانم از شوق دیدنت

بال در آورم

تو ، دست و بال مرا بسته‏ ای ..



روشنا! ۰ خوشم اومد :)

حسین دهلوی 1

نقش اصلی در جهان را رنج بازی می کند

بی تو دنیا جز نمایشنامه ای بغرنج نیست

روشنا! ۰ خوشم اومد :)

یغما گلرویی 1

قهوه دم می کنم
نصـف قاشق سیانور بـه فـنجانت مـــی ریزم
لبخند که می زنی …
می گویم : قهوه ات سرد شده بگذار عوضش کنم
این کار هر شب من است
سال هاست که می خواهم تو را بکشم ولی لبخندت....را چه کنم؟

روشنا! ۳ نظر ۱ خوشم اومد :)
شعرایی که ازشون خوشم اومده رو میذارم
تا جایی بشه با نام شاعر...
تگ ها
پیوند های روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان